پسری هستم 32 ساله
مهندس ساختمان و شاغل در این حرفه ، زندگی کاملا سالمی دارم و اهل هیچ نوع مسائل خلاف عرف و اخلاق نیستم ، اولویت زندگی من انسانیت بوده و هست و تمام وقتم صرف کار و گاهی پیاده روی میشود .
زمان دانشگاه با دختر خانم ی همکلاس بودم که هیچ ارتباطی بین ما نبود . هر دو شاگرد خوب بودیم و کاری به کار هم نداشتیم و حتی من شماره تلفن او را هم نداشتم.
چند سال بعد از دانشگاه یعنی سال 90 من به طور اتفاقی در محیط مجازی ایشان را دیدم و بعد از چند سال هم صحبت شدیم ، چون ان خانم در موقعیت کاری خوبی بود به من در چند مورد کمک کرد و رابطه ما بیشتر شد ودر نهایت منتهی به یک رابطه عاطفی شد .
خانواده من از نظر موقعیت مالی ، وضعیت بهتری داشت . در حالی که خانواده دختر خانم در شهرستان و یک محله معمولی و در یک خانه ویلایی کوچک ساکن بودند ،خانواده من ساکن شمیران هستند با این همه خیلی ثروتمند و متمکن نیستیم ، پرد من بازنشسته دولت است و مادرم خانه دار و زندگی خیلی معمولی داریم .
سال 91 من به همراه مادر و خواهرم به خواستگاری ان خانم رفتیم و رفتار مادرو خواهر من بینهایت زشت و متکبرانه و زننده بود و باعث شد خانواده ان خانم هم با ازدواج ما مخالفت کنند.
مخالفت های بسیار شدید از جانب خانواده من باعث شد رابطه ما بعد از یک دوره 8 ماهه در شرایطی بسیار تلخ تمام شود .
مادر و خواهر من سال گذشته چند مورد برای من کیس ازدواج پیدا کردند که پدران همگی ان خانم ها از افراد بسیار بسیار ثروتمند بودند ، اختلاف مالی بین خانواده من و خانواده این افراد بسیار زیاد بود و در حالی که با مخالفت من مواجه شده بود از سوی مادر و خواهرم پیگیری میشد و همگی انها حتی به جلسه اول هم نرسید و با مخالفت خانواده ان خانم ها موجه شده اند و هیچ کدام حتی به خواستگاری هم نرسید ، به راحتی میتوانم بگیوم تنها معیار برای خانواده من صرفا پول است .
پنج سال از اتمام رابطه ما گذشته ان خانم که من او علاقه داشتم سال گذشته ازدواج کرد ، حالا دکتری دارد ، استاد دانشگاه است و خیلی هم خوشبخت است ، من حتی یک روز نشد که به یاد او نباشم و نمیتوانم خانواده ام را ببخشم .
نمیتوانم خواهرم را ببخشم از او متنفرم
نمیتوانم مادرم را ببخشم و از او واقعا متنفرم
از پدرم نیز متنفرم
نمیدانم چه کنم
نمیدانم چه کنم تا از این حجم تنفر کم شود .